هرکسی که کتابهای گرین را خوانده باشد ، شهر زوربگان را به یاد می آورد که توسط نویسنده اختراع شده و در بسیاری از آثار توسط وی توصیف شده است. این یک شهر افسانه ای ، یک شهر آواز ، یک شهر جزیره ای است که در آن می توانید در هر زمان از زندگی خود به طور رایگان قلب و روح خود را آرام کنید.
این شهر چنان شاعرانه و افسانه ای است که مسافران رمانتیک هنوز به دنبال نمونه اولیه آن ، خیابان ها ، نقشه هستند. با توجه به داستان های الكساندر گرین "دویدن روی امواج" ، "زنجیره طلایی" و ده ها داستان دیگر ، می توان فرض كرد كه این شهر ساحلی نمونه اولیه واقعی داشته است. اعتقاد بر این است که این سواستوپل یا یکی از بندرهای باشکوه کشتی ها در ساحل دریای سیاه است.
تاریخ داستانی زوربگان
شهر پلاسگی تاسیس شد. آنها به طرف Euxine Pontus حرکت کردند و میگوهای دندانه دار درختی ، که ته کشتی های چوبی را می پزند ، در دریای اژه تعقیب می شدند. در دریای سیاه ، یخبندان اتفاق افتاد و میگوها بر اثر آنها از بین رفت. کشتی ها در دریا با دونده ها بلند می شدند و پایین آن را به سطح بالا می بردند. بنابراین میگوها که قادر به نفس کشیدن نبودند ، فک های موذی خود را باز کرده و دسته ای از کف کشتی روی یخ ریختند.
Plasgians به نجات دهنده شهر Iphigenia - به نام دختر جادویی نجات یافته پادشاه آگاممنون دادند. او قرار بود قربانی خدایان جنگ تروا شود. اما ایفیجنیا اولین ساکن سواحل دریای سیاه شد.
دختر آنقدر زیبا بود که عاشق همه شد. در میان آنها جوان بیچاره گیگی بود. او برای تسخیر او قول داد که ایفیژنیا هنگام غواصی صد مروارید گرانبها را از دریا بدست آورد. در عوض ، او مجبور شد که با پذیرفتن دست و قلب او موافقت کند.
مرد جوان جایی را می دانست که غذاهای دریایی در آن فراوان باشد و هر پوسته ای باید حاوی مروارید باشد. مرد جوان فقط 99 پوسته را گرفت. و حتی هنگام برداشتن مرواریدها ، معلوم شد که اولین آنها توخالی است. اما آخرین پوسته همزمان شامل سه مروارید بود. و ایفیگنیا با استقبال و تحقق آرزو ، عاشق او شد و با ازدواج موافقت کرد.
در شهر زوربگان یک ستون مرمر برجای مانده است که بر روی آن تندیس های هیگی و ایفیژنیا تراشیده شده است. در دستان آنها چکش و داس است که با آن پوسته های دریا را باز می کنند.
ترکها این ترکیب را "قور باکان" نامیدند که به معنی "یک ستون عظیم" است. در طول تاریخ طولانی شهر ساحلی هیچ کس جرأت تخریب این بنای تاریخی را نداشته است. خیلی بعد ، ستون مرمر در نمایشگاه دستاوردهای اقتصادی در مسکو حمل و نصب شد.
در سال 1777 ، یک قلعه روسی در زوربگان با توپهای عظیم ساخته شده از مس که از ترکهای قهوه ذوب شده بود ، ساخته شد. این قلعه بسیار غیرقابل نفوذ است و همیشه برای محافظت در برابر دشمنان مراقب بوده است.
مردم شریف در شهر زوربگان
- جروم پرون از داستان "زنجیره طلایی". دزد دریایی معروف قرن هفدهم. او به خاطر جمع آوری تمام گنجینه هایی که در دسترسش بود فقط به منظور قرار دادن آنها در یک توپ عظیم و شلیک از آن برای شادی همه به شهرت رسید. بله ، مردم ، حتی شخصیت های خیالی ، سوسک های خاص خود را در سر دارند.
- Assol Korabolnaya (Korabelskaya) از داستان "بادبان های قرمز". دختری عاشقانه که در جستجوی کشتی بزرگی با بادبان های سرخ مایل به دور دریا چشم دوخته است.
- Drood از Green's Shining World. وی آسانسور گنبد سیرک مشهور جهان است.
- آلیک رنگین کمان از فیلم موزیکال "بالای رنگین کمان" (1986). این پسر بسیار مشهوری است که تخیل بسیار خوبی دارد ، او خودش شعر و آهنگ می سراید. او در مدرسه خوب ظاهر شد ، اما از تربیت بدنی کوتاه آمد.
یک بار آلیک رادوگا تصور کرد که او آژیر جادویی را از اسارت آزاد کرده است ، که به عنوان یک قدردانی ، عزیزترین آرزوی او را برآورده می کند - پسرک یاد گرفت مانند یک ورزشکار المپیکی بپرد. اما آلیک باید یک شرط اجباری را تحقق بخشد - هرگز به کسی دروغ نگوید. در یک درس تربیت بدنی ، کودک توانایی خود را نشان داد و او را به مسابقه فرستادند. در آنجا او یک پرش از ارتفاع 195 سانتی متر را نشان داد. اما آلیک مجبور شد سرزنش دوست داشا را بر گردن دروغ خود بیندازد و او هدیه خود را از دست داد.حالا او فقط می توانست به تنهایی رقابت کند. اما آموزش و پشتکار به قهرمان فیلم اجازه داد تا به پیروزی های واقعی دست یابد.
"Zurbagan" - اینگونه است که براساس داستان "Scarlet Sails" نام آهنگی را که در این فیلم افسانه ای دریا به صدا در می آید صدا می کنند. این ترانه را ولادیمیر پرسینیاکوف جونیور اجرا می کند ، که اتفاقاً اکنون نیز یک شخص قابل احترام در یک شهر خیالی است.
سواستوپل یا نه؟
به گفته محققان ، Zurbagan افسانه ای در کتاب های Green دقیقاً به همان شکلی توصیف شده است که سواستوپول ، شهر کشتی های جنگی و ماهی های تازه به نظر می رسد. این سواستوپول بود که با الهام از الکساندر گرین ، بازتاب آینه خود را در آب دریای سیاه در آثار ادبی توصیف کرد.