سیلویا لیکنز در دهه 60 قرن گذشته کشته شد ، اما صحبت در این مورد تا به امروز فروکش نمی کند. قتل یک دختر آمریکایی یکی از ظالمانه ترین جنایات در جهان محسوب می شود. او 16 ساله بود. داستان سیلویا اساس فیلم هالیوود "همسایه" را تشکیل داد.
سیلویا لیکنس کیست
سیلویا لیکنز در سال 1949 در خانواده ای از سازمان دهندگان کارناوال به دنیا آمد. کارهای پدر و مادرش ماهیتی مسافرتی داشت که در این رابطه غالباً در خانه غایب بودند. دشوار بود که خانواده دختر را مرفه خواند: لیکن ها زندگی خوبی نداشتند ، آنها دائماً با هم مشاجره می کردند ، و سپس از هم جدا می شدند ، سپس همگرایی می کردند.
دوران کودکی سخت سیلویا لیکنز
این خانواده 5 فرزند داشت. علاوه بر سیلویا ، دو پسر و دو دختر دیگر نیز وجود دارد. یکی از خواهران کوچکتر در نوزادی به فلج اطفال مبتلا شد و به همین دلیل نمی توانست به تنهایی حرکت کند. بیشتر او توسط سیلویا مراقبت می شد. خانواده دائماً از یک مکان به مکان دیگر سرگردان بودند. در همان زمان ، بچه ها با برخی از آشنایان و سپس با دیگران آشنا شدند.
وقتی سیلویا 16 ساله بود ، خانواده به ایندیاناپولیس نقل مکان کردند. به زودی مادر این دختر به جرم سرقت در زندان رعد و برق کرد. پدر به دلیل مسافرت بودن کارش ، تصمیم گرفت دو دختر کوچکش را تحت مراقبت گرترود بانیشفسکی ، که در همسایه زندگی می کرد ، بدهد. سیلویا و خواهرانش در آن زمان با دخترش پائولا دوست بودند. علاوه بر او ، گرترود شش فرزند دیگر نیز داشت. خانواده بانیسفسکی نیز در فقر زندگی می کردند. گرترود یک مادر تنها بود ، کار نمی کرد ، تنها درآمد او پرداخت از طریق دولت برای کودکان بود. پدر سیلویا برای نگهداری از دخترانش هفته ای 20 دلار به بانیسفسکی می پرداخت.
زندگی در خانواده Baniszewski
هفته اول حضور در خانواده در محله برای سیلویا و خواهرانش خوب پیش رفت. آنها همراه با بانیشفسکی به مراسم کلیسا می رفتند و عصرها وقت تماشای تلویزیون را دور می کردند. با این حال ، پس از آنکه پدر سیلویا برای مراقبت از فرزندان خود به موقع پرداخت نکرد ، گرترود شروع به شرارت در مورد آنها کرد. مشکلات زندگی شخصی او در روان یک زن اثری برجای گذاشت. او اغلب به افسردگی طولانی مدت دچار می شد.
در ابتدا ، گرترود شروع به سرزنش دختران برای سرقت کرد. برای این کار او آنها را با کمربند زد. متعاقباً ، بانیشفسكی شروع به متهم كردن سیلویا به بی بند و باری كرد. یک بار او به دختر الهام کرد که باردار است. و سیلویا واقعاً آن را باور داشت. بانیسفسکی با درخواست از پسران محله که دخترش را مورد ضرب و شتم قرار دهند ، زندگی دختر را به جهنم تبدیل کرد. سیلویا در مورد قلدری با خواهر بزرگترش که یک بار به دیدار دختران آمده بود صحبت کرد. با این حال ، او سخنان خود را باور نمی کرد.
همسایگان بانیسفسکی به خوبی از ضرب و شتم مداوم دختران اطلاع داشتند ، اما گزارشی در مورد هیچ کجا ارائه نکردند. بعلاوه ، وضعیت فقط بدتر شد. گرترود شروع كرد به خواهر كوچكتر سیلویا وادار كرد كه وی را مورد ضرب و شتم قرار دهد. او خودش شروع به خاموش كردن گاوهاي سيگار بر روي پوست خود كرد و آب داغي روي او ريخت. سیلویا خیلی زود دچار مشکلات کلیوی شد. حتی برای کلاسها اجازه نداشت از خانه بیرون برود. دختر روی تخت شروع به ادرار كرد كه باعث خشم شدید بانیشفسكی شد. او سیلویا را به زیرزمین پایین داد و او را از ترک آن و رفتن به توالت منع کرد. سیلویا برای زنده ماندن مدفوع خود را خورد.
چند روز قبل از مرگ وی ، عبارت "من تن فروش هستم و به آن افتخار می کنم" با سوزن بر روی شکم دختر سوزانده شد. همچنین مشخص شد که سیلویا با یک بطری مورد تجاوز قرار گرفته است.
مرگ سیلویا لیکنز
کمی قبل از مرگش ، دختر قصد فرار داشت ، اما او را گرفتند و بندش را بستند. وی در تاریخ 26 اکتبر 1965 درگذشت. علت مرگ خونریزی مغزی ، سو mal تغذیه و شوک بود. بانیسفسکی با پلیس تماس گرفت و نامه ای را که سیلویا تحت فشار وی نوشته بود در اختیار آنها قرار داد. در مورد روابط صمیمی با پسران برای پول صحبت شد ، آنها سوختگی و جراحات دیگری را در بدن ایجاد کردند. با این حال ، در هنگام بازجویی ، خواهر سیلویا به پلیس گفت: "مرا از اینجا بیرون کن ، و من حقیقت واقعی را می گویم."
وکیل بانیشفسکی به بهانه زوال عقل وی توانست این حکم را تخفیف دهد. در نتیجه ، مجازات اعدام با حبس ابد جایگزین شد. فرزندان گرترود نیز محکوم شدند.