کنستانتین پاوستوفسکی نویسنده داستان افسانه ای نان گرم است که توسط چندین نسل محبوب است. این داستان بسیار آموزنده است زیرا روابط انسانی و اخلاقی را توصیف می کند ، که مردم معمولاً در پی اصول خودخواهانه خود آنها را نادیده می گیرند.
شرح طرح
در زمستان ، سواران از کنار یک روستا عبور می کردند و یک اسب جنگی را در آن جا گذاشتند ، از ناحیه پا زخمی شدند. پانکرات آسیاب حیوان را معالجه کرد و اسب به پاس تشکر به او کمک کرد تا سد آسیاب را ترمیم کند - زمستان سخت بود و مردم عذابشان تمام می شد. روستا توسط قحطی تهدید شد. یک بار اسب به سمت پسر فیلکه که یک تکه نان می خورد ، دراز شد ، اما پسر با فریاد او نان را به درون برف انداخت. در آن لحظه ، کولاک وحشتناکی به داخل دهکده پرواز کرد ، که فقط در شب فرو نشست و رودخانه ای را ترک کرد که تا انتها منجمد شده بود.
رودخانه یخ زده ساکنان روستا را به گرسنگی تهدید کرد - به هر حال ، بدون آب ، آسیاب نمی تواند کار کند و آرد را خرد کند.
فیلکا که متوجه عواقب عمل خود شد ، دوید تا نزد مادربزرگ خود که یک قرن پیش از او پرونده ای را برای او تعریف کرده بود توبه کند ، وقتی که پس از رنجش یک مرد بی ادب محلی برای یک سرباز سالخورده قدیمی ، وضعیت مشابهی در این روستا رخ داد. در نتیجه ، زمین به بیابان تبدیل شد - شکوفه باغ ها متوقف شد ، جنگل ها خشک شدند و حیوانات و پرندگان در همه جهات پراکنده شدند. فیلکا تصمیم گرفت اشتباه خود را اصلاح کند و به سراغ پانکرات رفت که مشهور بود یک مرد حیله گر و با دانش است.
ناسازگاری داستان پری پاوستوفسکی
میلر پانکرات به فیلکا توصیه کرد که از سرمای شدید نجات پیدا کند و جبران اسب کند. فیلکا مدتها فکر کرد و سرانجام به ایده ای رسید - او از اهالی روستا عذرخواهی کرد و از آنها برای تقسیم رودخانه یخ زده کمک خواست. کار شروع به جوشیدن کرد ، در نتیجه تلاش های انجام شده ، مردم موفق شدند به آب برسند و چرخ آسیاب را بچرخانند. پانکرات توانست خرد کردن آرد را آغاز کند و این روستا از گرسنگی شدید نجات یافت. با این حال ، فیلکا هنوز هم در مقابل اسب آزرده و بی لیاقت تحت عذاب بود.
در غروب ، همه ساکنان روستا ، از خوشحالی ، نان شیرین و معطر گلگون ، که فیلکا به اسب حمل می کرد ، می پختند. پس از شکستن یک قرص نان ، آن را به حیوان تحویل داد ، اما از مجرم عقب نشینی کرد. پسر ترسید که مورد بخشش قرار نگیرد و به سختی گریه کند ، اما پنکرات آسیاب اسب را آرام کرد و برای او توضیح داد که فیلکا عصبانی نیست و چیزهای زیادی می فهمد. اسب نان را از دست مجرم گرفت و پسر از فردی بی عاطفه به شخصی با قلب مهربان تبدیل شد.
این داستان به مردم می آموزد که دلسوز ، مهربان و قادر به قدم گذاشتن بر غرور خود برای بخشش باشند.
در داستان افسانه ای "نان گرم" روابط درهم تنیده افرادی که باید بتوانند مسئولیت کارهای خود را بر عهده بگیرند ، تصحیح شر ناشی از آنها. همه چیز در دنیای ما بهم پیوسته است ، بنابراین بعداً مجبور نیستید گره های محکم پیچیده ای را باز کنید ، لازم است که از همان ابتدا شهامت داشته باشید که نخ را بکشید و حل شوید ، در حالی که هنوز یک گره کوچک از کینه ها وجود دارد.