مردی که به خاطر عشق به بازیگری توانست خودش را تغییر دهد ، در فیلمهای فرقه ای مانند "و خدا زن را آفرید" ، "زن و مرد" ، "عشق" بازی کرد. در 50 سالگی ، او که از جامعه خسته است ، سینما را ترک می کند ، اما با درک اینکه نمی تواند خارج از صحنه وجود داشته باشد ، سینما را ترک می کند.
زندگینامه
ژان لوئیس در سال 1930 در شهر Pjolan ، فرانسه متولد شد. خانواده وی به اندازه کافی ثروتمند بودند ، پدرش با موفقیت به تجارت مشغول بود. پسر بسیار تحت تأثیر عمویش قرار گرفت ، یک راننده حرفه ای اتومبیلرانی در آن زمان بسیار محبوب. ترینتیگنان رویای تکرار حرفه بستگان خود را داشت.
علی رغم اینکه بزرگ شدن او با یک دوره دشوار برای کشور همزمان شده بود ، او خاطرات منفی از جنگ نداشت. در دهه چهل او بیشتر به شعر فرانسه علاقه دارد تا سیاست و سرنوشت میهنش.
او تا سال 1949 حتی به بازیگر شدن فکر نمی کرد. او وارد دانشگاه می شود ، با موفقیت با تحصیل کنار می آید. اما پس از حضور در نمایشی براساس نمایشنامه "خسیس" مولیر ، زندگی او وارونه شد. یک نوجوان متواضع و خجالتی این قدرت را دارد که پدرش را قانع کند که بازی روی صحنه سرنوشت اوست. ترینتیگنان دانشگاه را رها می کند و شروع به گذراندن دروس بازیگری می کند.
مانعی تقریباً غیر قابل عبور بین او و رویای او قرار دارد - کمرویی شدید مرد جوان. اما ، از آنجا که او می خواست بازیگر شود نه به دلیل شهرت و پول ، بلکه به دلیل یک عشق استثنایی به هنر ، او توانست بر خود غلبه کند ، و از خجالتی خلاص شود.
حرفه
Trintignan با آرزوی روی صحنه بودن در اسرع وقت ، با هر دعوت موافقت می کند. اولین نقش های او کاملاً بی کلام بودند ، به عنوان مثال ، در یکی از اجراها که او فقط با شمعدان در دستانش روی صحنه ایستاده بود.
کم کم شور و شوق مرد جوان کارگردانان را نرمتر کرد و به بازیگر نقش های اپیزودیک اما برجسته تری پیشنهاد شد. ترینتیگنان تصمیم می گیرد که به تحصیلات کارگردانی نیاز دارد ، بنابراین وارد موسسه فیلمبرداری می شود. وی تصمیم خواهد گرفت دانش پس از 20 سال را در عمل به کار گیرد.
ژان لوئیس تلاش خود را نه تنها در تئاتر ، در فیلم ها بازی می کند. او اولین نقشهای اپیزودی را صرفاً برای پول بازی می کند و فیلمبرداری را در مقایسه با تئاتر هنری پایین تر می داند. او اولین نقش های جدی خود را در سال 1956 به دست می آورد. ترینیتیگنت در دو فیلم "اگر پسران کل زمین" و "و خدا زن را خلق کرد" بازی کرد.
فیلم دوم بسیار محبوب می شود و ترنتین را به یک ستاره تبدیل می کند. همبازی او در فیلم "و خدا زن را آفرید" قبل از فیلمبرداری "بریژیت باردو" کمی شناخته شده بود.
در سال 1959 او در درام Dangerous Liaisons بازی کرد ، جایی که وی در آن نقش Dunsany را بازی کرد. این فیلم محبوبیت زیادی کسب نکرد.
در سال 1966 در فیلم کلود للوچ بازی کرد که بعداً به یک فیلم کلاسیک تبدیل شد. فیلم "زن و مرد" نه تنها توسط مخاطبان ، بلکه توسط منتقدین نیز به گرمی پذیرفته می شود. این نخل طلا و دو جایزه اسکار دریافت کرد.
در اوایل دهه 80 ، او سینما و تئاتر را ترک کرد ، در وحدت با طبیعت در یک کشور زندگی می کند. او سعی می کند تا آنجا که ممکن است ارتباطات اجتماعی را کاهش دهد ، عملا خانه را ترک نمی کند.
در دهه 90 ، او به بازی در فیلم هایی ادامه می دهد ، شخصیت هایی که عمدتا از اجتماع خسته نیستند ، اما موفقیت چندانی کسب نمی کند.
وی در سال 2005 در جشنواره آوینیون نمایشنامه "ترینتیگنان شعرهایی از گیوم آپولینر را می خواند" ، تقدیم به یاد دخترش ماری درگذشت.
در سال 2012 با پیروزی به سینما بازگشت. این فیلم به کارگردانی مایکل هاناکه ، "عشق" ، با استقبال بسیار گرم مردم روبرو شد ، به خصوص مورد توجه منتقدان قرار گرفت. Trintignant نقش نمایشی مرد مسنی را دارد که از همسر در حال مرگ خود مراقبت می کند. این فیلم برنده سزار ، جایزه اسکار و اسکار شد.
زندگی شخصی
در 20 سالگی با استفان آودران بازیگر مشتاق ازدواج می کند. این ازدواج خیلی دوام نیاورد ، آنها خیلی زود طلاق گرفتند.
در سال 1956 ، سر صحنه فیلم و خدا زن را آفرید ، وی با بریژیت باردو ، که در آن زمان ازدواج کرده بود ، آشنا شد. عشق پرشور شخصیت های آنها نه تنها در صفحه نمایش ، بلکه در زندگی واقعی نیز تجسم می یابد. این رمان در معرض دید عموم قرار گرفت و باعث انتشار بسیاری از رسوایی های مطبوعاتی در مطبوعات شد. بریجت مجبور شد شوهرش را طلاق دهد ، او در یک رابطه طولانی مدت با Trintignant موفق نشد ، این زوج پس از یک سال و نیم از هم جدا شدند.
در دهه 60 با نادین مارکان آشنا شد. این زوج نه به دلیل احساسات عاشقانه ، بلکه به دلیل احترام متقابل و میل به ابراز وجود در هنر گرد هم آمده بودند. نادین ثابت کرد که یک کارگردان با استعداد است ، به همراه ترنتیتنیان اتحادیه ای خلاق ایجاد کردند که منجر به تولید چندین فیلم شد. آنها ازدواج کردند ، دو فرزند در این ازدواج متولد شدند.
فرزندان Trintignant نیز حرفه بازیگری را انتخاب کرده اند. دختر ماری با پدر و مادرش بازی زیادی کرد ، در فیلم های مادرش بازی کرد ، با پدرش در تولیدات شرکت کرد.
در دهه 70 ، او رویای کودکی خود را به یاد می آورد ، به طور جدی در اتومبیلرانی مشغول است ، در مسابقات اتومبیلرانی مختلف شرکت می کند.
در سال 1996 تصمیم به شراب سازی می گیرد ، مزرعه ای با باغ انگور خریداری می کند و به او وقت و انرژی زیادی می دهد و خرید را انجام می دهد و آرزو می کند که کار عموی خود ، موریس را ادامه دهد.
در سال 2003 ، او یک فاجعه شخصی واقعی را تجربه می کند. دختر محبوبش ماری توسط مرد جوانی که با او رابطه داشت کشته شد. برتراند کانت بازیگر زن را به شدت کتک زد ، پس از چند روز در کما ، او درگذشت. Trintignan به سختی می تواند غم و اندوه خود را تحمل کند تا درد را تسکین دهد ، دوباره به صحنه برمی گردد. تماس با بیننده به او کمک می کند تا از نگرانی هایش فرار کند.