تنها فرزند آنا آندریونا اخماتووا پسر لئو بود که در اولین ازدواج خود با یک شاعر مشهور روس و مسافر N. S. Gumilyov از یک شاعر متولد شد. "هشت سال تلخ" که توسط "ستاره شمالی" همراه با "قو بی راه" سپری شد ، برای لو لوکولایویچ گومیلوف بسیار سرنوشت ساز شد.
لوو نیکولایویچ گومیلوف ، مورخ-مردم شناس ، شرق شناس و جغرافی دان ، نویسنده و مترجم مشهور شوروی و روسی ، زندگی دشوار و پیچیده ای را سپری کرد. وی چندین ماه قبل از تولد 80 سالگی درگذشت. در موزه-مطالعه دانشمندی که همکارانش او را "اوراسیائی" خواندند ، نه تنها آثار و شواهدی از شایستگی ها و دستاوردهای بی شمار جمع آوری شده است. بسیاری از اسناد و حقایق مربوط به زندگی نامه با این واقعیت مرتبط است که وی فرزند دو شاعر مشهور روسی - آنا آخماتووا و نیکولای گومیلوف است.
معلوم شد که به درد هیچ کس نمی خورد
لیووشکا ، متولد 1 اکتبر 1912 ، در اوایل نوزادی بود که مادرش با مادرشوهر اخماتووا ، آنا ایوانوونا گومیلووا (از Lvova) ترک کرد. سالهای کودکی او در خانه ای چوبی با میزانسن ، واقع در رودخانه کامنکا ، در دهکده کوچک Slepnevo (منطقه Bezhetsk در منطقه Tver) سپری شد. جالب است که چگونه خانواده گومیلف تولد نوه خود را جشن گرفتند. به دهیاران دستور داده شد كه برای تحویل سالم عروسشان دعا كنند: در صورت وجود وارثی ، آنها بخشش بدهی ها را دریافت می كنند. این خانم به قول خود عمل کرد - او که از تولد نوه اش باخبر شده بود ، بدهی های دهقانان را بخشید و وعده غذایی سخاوتمندانه ای ترتیب داد. پس از انقلاب در سال 1928 ، آنها در Bezhetsk زندگی کردند ، پسری در سالن ورزشی در خیابان سادوویا تحصیل کرد.
پیشنهاد دادن فرزند به تربیت مادربزرگ حتی با اقوام مطرح نشده بود. همه فهمیدند که او در آنجا بهتر خواهد بود. کسانی که اخماتووا را می شناسند خاطر نشان کردند که او در زندگی روزمره همیشه با بی نظمی و ناتوانی مطلق متمایز می شود. او به کسانی که از نظر او بیشتر به آنها احتیاج داشتند پول ، چیزها ، کتابها ، جواهرات ، هدایای دوستان ، حتی کارهای کمیاب و ارزشمند می داد. او حتی نمی دانست چگونه از خودش مراقبت کند: غذا درست کند ، جوراب بدوزد ، خودش را تمیز کند. و وقتی او شعر می گفت ، کاملاً غیرقابل پیش بینی شد. یا اعتماد به نفس ، سلطنتی و با شکوه ، یا زنانه ، شکننده و بی دفاع.
نزدیکان شوهر به خوبی از لوچک مراقبت می کردند. پسر مادربزرگ خود آنا ایوانوونا را "فرشته مهربانی و اعتماد" نامید. ادای احترام به اشرافی که زنان پسرش را با آن تربیت کردند ، این شاعر یکی از بهترین شعرها را که مربوط به سال 1921 است ، به خواهر شوهر خود اختصاص داد: "قلب خود را از شادی زمینی نپوش ، معتاد نشو همسر یا خانه خود ، از فرزند خود نان بگیرید تا به غریبه خود بدهید."
والدین لو تنها بعضی اوقات با پسرشان در Slepnevo و Bezhetsk دیدار می کردند. دلایل مختلفی داشت. هر دو در این خانواده پدرسالار مانند کلاغ های سفید بودند. مادر ناراحت بود که پسرش نه برای نگهبانی و نه برای دیپلمات ها به خدمت نرفت ، بلکه شاعر شد. خانه ای وجود ندارد ، در آفریقا ناپدید می شود. آنا ایوانوونا نیز از همسرش ناراضی بود: من یک مورد فوق العاده آوردم. او یا با لباس تیره چینتز ، مانند یک سارافان ، یا در توالت های عجیب پاریس راه می رود. همه چیز ساکت است و همچنین شعر می سراید ».
علی رغم دوستی ظاهری اقوام همسرش ، آنا اینجا احساس غریبه بودن می کرد. در سال تولد لوا ، او قبلاً اولین مجموعه شعر خود را "شب" منتشر کرده بود ، از موفقیت الهام گرفته بود و کاملاً خود را در شعر غرق کرد. نیکولای بسیار سفر کرد. به هر حال ، مدتی پس از عروسی ، او احساس کرد تحت تأثیر روابط خانوادگی سنگین شده است. یک بار ، ناامیدانه ، وقتی مادرش 4 سال پشت سر هم به سراغش نیامد ، لیووا نوشت: "فهمیدم که کسی به آن احتیاج ندارد."
دو شاعر و یک عشق
عشق شاعر آینده نیکولای گومیلوف به دختر جوان مدرسه ای آنیا گورنکو ، عاشقانه ترین رمانتیک ترین روابط بعدی اخماتووا با مردان بود. و بانوی جوان 21 ساله ازدواج کرد و پس از سه بار مخالفت از خواستگاری اصرارآمیز او ، رضایت خود را به پسر داد. این دختر در نامه ای به دوست خود نوشت که این عشق نیست بلکه سرنوشت است.او هنوز فروپاشی احساسات پرشور و جبران نشده خود را نسبت به استاد راهنما ، دانشجوی دانشگاه سن پترزبورگ ، ولودیا گلنیشچف-کوتوزوف ، تجربه نکرده است. و در آن زمان هیچ نامزد دیگری برای دست و قلب او وجود نداشت.
به نظر اطرافیان آنها ، ازدواج دو شخصیت خلاق رقیب نتوانست به اتحادیه "کبوتران خنک کننده" تبدیل شود و محکوم به فنا شد. سرحال و خواستار و ادعای خود ، طبیعت نیکلاس ، که مدتها و با شور و اشتیاق به دنبال موسیقی خود بود ، آرزو داشت که پرستش الهه جدید شود. آنا ، از دوران جوانی ، راهی را برای خود انتخاب کرد که متعاقباً خطوط زیر توسط "لطیف ترین دوست شوهر دیگران و بسیاری از زنان بیوه تسلی پذیر" تعیین شد. آخماتووا در خاطرات خود نوشت: "به زودی پس از تولد لیووا ، ما در سكوت به یکدیگر آزادی كامل دادیم و دیگر از علاقه به جنبه صمیمی زندگی یكدیگر صرف نظر كردیم." این زوج در سال 1917 ، هنگام بازگشت گومیلیوف از پاریس ، هنگامی که اخماتووا اعلام کرد که وی با شولیکو ازدواج می کند ، از هم جدا شدند.
لازم به ذکر است که اتحاد شاعرانه والدین لئو موفق تر از اتحاد خانوادگی بود. گومیليوف با تأييد نخستين شعرهای خود ، به اخماتووا "بلیط شعر" داد. شاعر پس از مرگ همسر اول خود به جمع آوری و طراحی میراث ادبی خود مشغول بود: او دست نوشته ها را به طور مقدس نگهداری می کرد ، مجموعه شعرهایی را منتشر می کرد و با زندگینامه نویسان وی همکاری می کرد. او همیشه خود را بیوه گومیلیف می خواند.
پایتخت خشن شمالی
هنگامی که س aboutال در مورد تحصیلات بعدی وی مطرح شد ، مادر پسرش را تنها در سال 1929 به لنینگراد برد. در آن زمان ، اخماتووا با دبیر علمی موزه روسیه ، منتقد هنری ، نظریه پرداز آوانگارد ، نیکولای پونین در یک ازدواج مدنی بود. نگرش او نسبت به پسر را نمی توان پدرانه خواند ، اگرچه او در زندگی یک نوجوان مشارکت داشت. برادر پونین الكساندر مدیر مدرسه بود ، كه لو موفق شد مقدمات تحصیل خود را در كلاس 10 كامل كند. مشکلات مربوط به تحصیل به دلیل منشأ اجتماعی اولین حلقه از زنجیره ای از حوادث غم انگیز بود که در زندگی تنها فرزند آخماتووا رخ داد.
لو را که پدرش را دوست داشت و بت می زد ، در حالی که هنوز در سالن ورزشی Bezhenskaya بود ، به عنوان فرزند یک "دشمن طبقاتی و یک عنصر بیگانه" از کتاب های درسی خود محروم شد. در پایتخت شمال ، پسر بزرگوار از پذیرش در انستیتوی آموزشی منصرف شد. شرایط مرگ پدرش که به ظن توطئه ضدانقلاب در سال 1921 مورد اصابت گلوله قرار گرفت ، مانعی برای ورود به دانشگاه لنینگراد شد. تا سال 1934 ، زمانی که پسر موفق شد دانشجوی دانشکده تاریخ شود ، هر کجا که مجبور شد کار کند: در کتابخانه ، موزه ، کارگر در انبار تراموا ، کارگر در کارشناسی اکتشافات زمین شناسی و باستان شناسی حفاری ها مرد جوان حتی تصور نمی کرد که تنها تقصیر او در سالهای بعد فقط این باشد که "پسر پدر و مادرش" باشد.
پسر پدر و مادرش بود
حوادث دهه های 1930 و 1940 ، که سراسر کشور را فرا گرفت ، از دست دو شاعر در امان نماند.1934 - با حضور آخماتووا ، یوسیپ ماندلشتام دستگیر شد. در سال 1935 ، پس از قتل كیروف ، لو گومیلیف همراه با نیكولای پونین بازداشت شد. همسر و پسر این شاعر به عضویت در یک سازمان مبارز ضد انقلاب متهم می شوند. آنا آندریونا موفق می شود از طریق بوریس پاسترناک طوماری را به کرملین منتقل کند و هر دو آزاد می شوند. سال مهلک 1938 شوک های جدیدی را به همراه دارد: گومیلیف از دانشگاه اخراج و دستگیر شد. به اتهام تروریسم و فعالیت های ضد شوروی ، لو لو نیکولایویچ به مدت یک سال و نیم تحت تحقیق بود. پس از آن بود که ، هر روز در صف های بی پایان می ایستاد تا برنامه ای برای پسرش دریافت کند ، اخماتووا شروع به نوشتن چرخه رکویم کرد.
نیکولای گومیلوف همراه با دانشجویان تئودور شوموفسکی و نیکولای ارخوویچ در این پرونده شرکت کرد و به اعدام محکوم شد. اما در این زمان ، قضات وی خود سرکوب شدند و حکم آنها به 5 سال در اردوگاه ها تغییر یافت. در پایان ، او به عنوان بیل مکانیکی ، یک معدنکار از یک معدن مس ، یک زمین شناس در گروه ژئوفیزیک بخش معدن کار می کند. پس از گذراندن دوره در بخش 4 Norillag - تبعید به Norilsk بدون حق مرخصی.
گومیلیوف 32 ساله پس از بازگشت به لنینگراد ، در ارتش سرخ ثبت نام می کند و در جبهه اول بلاروس می جنگد. از جمله جوایز نظامی یک سرباز جنگ میهنی بزرگ ، یک نفر از هنگ های خمپاره انداز 1386 - مدال "برای تصرف برلین".
پس از جنگ ، پسر اخماتووا در دانشگاه ایالتی لنینگراد بازگردانده شد ، تحصیلات تکمیلی خود را به پایان رساند و سه سال بعد از تز دکترای خود در تاریخ دفاع کرد. در دیپلم دانشگاه ایالتی سن پترزبورگ (دانشگاه ایالتی A. A Zhdanov Leningrad) آمده است که دانشجو L. N. تحصیلات خود را در سال 1934 آغاز کرد و در سال 1946 به پایان رساند. امسال آغاز دشوارترین دوره زندگی مادرش است - کمیته مرکزی حزب کمونیست فرمانی در مورد "اشتباهات" زوشچنکو و اخماتووا صادر کرد. رسوایی این شاعر 8 سال طول خواهد کشید.
لو لوکولاویچ در تخصص خود در موزه مردم نگاری مردم اتحاد جماهیر شوروی استخدام می شود. اما بازداشت جدید 1949 به حکمی بدون اتهام برای شوهر و پسر اخماتووا تبدیل شد: زندان لفورتوو و 10 سال در اردوگاه ها. قرار بود پونین چهار سال دیگر در آنجا بمیرد. گومیلیوف 7 سال برای کار اصلاحی عزیمت کرد: یک اردوگاه مخصوص در Sherubai-Nura در نزدیکی Karaganda ، Mezhdurechensk ، منطقه Kemerovo ، Sayany ، Omsk.
همه تلاش های یک مادر برای کمک به پسرش بی فایده است. دادخواست خطاب به کلیمنت وروشیلوف شش ماه بعد با رد به آخماتووا بازگردانده می شود. وی همچنین در نامه ها می گوید که تنها شانس بیرون رفتن تلاش عزیزان است. در سال 1950 ، با شکستن خود ، به نام نجات پسرش ، یک چرخه شعر در ستایش استالین نوشت - "شکوه به جهان". اما این هم کمکی نکرد. گومیليوف فقط به همت الكساندر فديف "فقط به دليل نداشتن جرم ظرافت" در سال 1956 آزاد شد.
پس از توانبخشی ، لو نیکولایویچ گومیلیوف در موزه ارمیتاژ کار کرد و از سال 1962 تا پایان زندگی - در موسسه جغرافیایی و اقتصادی دانشکده جغرافیای دانشگاه لنینگراد. دهه 60 برای او با کارهای علمی فعال همراه بود - شرکت در اعزام ها ، دفاع از دو پایان نامه ، توسعه نظریه تنش پرشور سیستم قومی. این دانشمند قوانین حاکم بر ظهور و تکامل مردم و تمدن ها را توضیح داد. وی تاریخ روس باستان و ترکان ، خزرها و زیونگنو را مطالعه کرد. با استفاده از مثال زندگی لو گومیلوف - چه شخصی و چه علمی - می توان تاریخ روسیه در قرن 20 را مطالعه کرد. بیش از یک بار او با لبخندی تلخ کلمات گفته شده توسط یکی از محققان GB را در سال 49 به یاد آورد: "شما خطرناک هستید زیرا باهوش هستید."
دوست داشتند و یکدیگر را درک نمی کردند
گومیليوف در 44 سالگی از گولاگ بازگشت و سالها را در زندان گذراند كه از نظر دوره های فعالیت انسانی بهترین محسوب می شود. رابطه با مادرم تیره و تار بود. پسر مطمئن بود که اخماتووا با توانایی ها و شخصیت خود تلاش زیادی برای نجات او نکرده است. شایعات به او رسید که این شاعر زندگی بوهمیایی را سپری می کند ، هزینه های دریافتی را برای دوستان خرج می کند و در انتقال به پسرش پس انداز می کند. و به طور کلی ، او معتقد بود که مادرش است که در سرنوشت خود مقصر است. به نظر می رسید که او بیش از حد تحریک پذیر ، خشن ، لمس ، پرمدعا شده است. آنا آندریونا اعلام کرد که از اذیت کردن در مورد او خسته شده است ، و لئو را صدا زد "تو پسر من هستی و وحشت من هستی"
دلیل دیگر سردی رابطه ، خاطره مداوم این بود که در کودکی و نوجوانی ، پسر کاملاً از محبت والدین محروم شد. آخماتووا که در تربیت کودک زیر 16 سال شرکت نکرد ، در خانواده جدید خود جایی برای یک جوان پیدا نکرد. آنا به همراه همسر و دخترش در یک آپارتمان مشترک در خانه فواره با شوهر عادی خود زندگی می کرد. او در اینجا معشوقه نبود و پونین نیازی به "دهان اضافی" نداشت. مهمان حتی با رسیدن به مدت کوتاهی روی سینه ای در یک راهرو گرم نشده خوابید. فراموش کردن و بخشش چنین نگرشی نسبت به خود فرد دشوار است. در روح او کینه ای نسبت به مادرش وجود داشت که نسبت به او و علایقش بی تفاوت بود.
در پنج سال آخر زندگی اخماتووا ، او و گومیليوف عملاً ارتباط برقرار نکردند. نه پسر و نه مادر که قربانی آن زمان وحشتناک شدند ، روحیه تواضع و صبر برای درک و بخشش یکدیگر را نداشتند.با اتفاقی باورنکردنی ، روز درگذشت شاعر مصادف با تاریخ درگذشت استالین بود که اخماتووا همیشه "آن را به عنوان یک روز تعطیل جشن می گرفت".
در مورد وظیفه فرزندی ، لو در حالی که در 5 مارس 1966 با مادرش خداحافظی کرد ، لاو نیکولایویچ مشکل دفن او را در نکروپلیس کوماروفسکی به دوش کشید. گومیليوف با رد بنای رسمی استاندارد ارائه شده توسط مقامات ، بخشی از کار را به مجسمه سازان ایگناتیف و اسمیرنوف سفارش داد. او بنای یادبود را خودش ساخت. او بهمراه دانشجویان ، سنگها را جمع كرد و دیواری را به عنوان سمبلی از حصار زندان بازپرسی كرستی ریخت ، جایی كه گومیلیف در هنگام دستگیری بعدی در آنجا نگهداری شد. در دیوار یک طاقچه به شکل پنجره زندان وجود داشت که زیر آن مادری با پاکت ایستاده است. بعداً نقش برجسته ای با تصویر شاعر در طاقچه قرار گرفت. با تحقق وصیت نامه اخماتووا طبق وصیت وی ، گومیلیف از اردوف و پونین شکایت کرد که بایگانی مادرش را تقسیم نکرده اند. پسر مطمئن شد که تمام میراث ادبی او در یک مکان نگهداری می شود.
هیچ یک از زندگینامه نویسان آنا آخماتووا در مورد چگونگی درک و نگرانی و اشتیاق لئو از استعداد شاعرانه خود نمی نویسند. آنها همچنین در مورد ارزیابی پسر از بسیاری از ماجراهای عشق مادر سکوت می کنند. در سنین پیری ادعا کرد که به "لیووشکا" خود افتخار می کند. در همان زمان ، افرادی که وارد حلقه این شاعر شدند ، خاطرنشان کردند که "یاقوت کبود قرن بیستم" ، با توجه زیادی به رشد استعدادهای شاعرانه جوان ، بیش از حد از کارهای علمی لو لوکولاویچ بیزار است ، و پیشنهاد می کند که آنها منحصراً در ترجمه از فارسی مشغول است. اما "پسر پدر و مادرش" ، که توسط همکارانش "اوراسیایی اصلی" شناخته شد ، علاوه بر موفقیت هایش در تاریخ و جغرافیا ، نویسنده خوبی بود و حتی شعر می گفت. هنگامی که همه کتاب های او در روسیه منتشر شد ، معلوم شد که 15 کتاب وجود دارد - با توجه به تعداد سالهای حضور در اردوگاه.
و در جوانی و در سالهای بعد ، مادر نه عاشق بودن پسرش و نه برگزیدگان او را تأیید نمی کند. یکی از ناخوشایندترین داستان ها تلاش اخماتووا برای تحقیر محبوب ناتالیا ووروبتس بود. این ، امید دادن به گومیلیف تبعیدی ، با دیگری ملاقات کرد و قصد نداشت سرنوشت خود را با لیووا وصل کند. هنگام جدایی ، گومیلوف ، با ناامیدی ، روی هر یک از نامه های معشوقه خود نوشت: "و چرا اینقدر وقت برای دروغ گفتن وجود داشت". آخماتووا که می خواست از او دلجویی کند ، Vorobets را تهمت می زند و این زن را "قاپ زدن" در GB می داند. این باعث افتخار مادر نبود - پسر دیگر به او اعتماد نکرد و او را وقف زندگی شخصی خود کرد.
گومیليوف تنها پس از مرگ اخماتووا ، در سن 55 سالگي ازدواج كرد. او با ناتالیا ویکتوروونا سیمونوفسکایا ازدواج آرام و آرامی پیدا کرد. این زوج سنی صاحب فرزند نمی شوند. به خاطر شوهرش ، ناتالیا ویکتوروونا کار خود را به عنوان یک گرافیست کتاب ترک کرد و خود را وقف مراقبت از او کرد. دنج بودن در خانه را یک دوست چهار پا به نام آلتین اضافه کرد. زندگی خانوادگی 24 سال طول کشید ، تا زمان مرگ لو لو نیکولایویچ. همه عزیزان ازدواج خود را کامل خواندند.
بیگانه - بیگانه
روابط پیچیده و مبهم آنا آخماتووا (نام خانوادگی گورنکو) فقط با پسرش نبود. با وجود رابطه خونی ، او نمی توانست با تنها خویشاوند نزدیک خود ، برادر کوچکترش ویکتور گورنکو کنار بیاید. او به عنوان یک پسر نوزده ساله به خدمت به عنوان میدانی در ناوشکن Zorkiy رفت. ملوانان انقلابی شورشی افسران را به تیراندازی محکوم کردند. به خانواده اطلاع دادند که پسر در میان کشته شدگان است. اما وی موفق به فرار و فرار از خارج شد.
در طی چند سال ، برادر به هر طریق ممکن به دنبال برقراری ارتباط با خواهر خود بود ، سعی در "چسباندن روابط خانوادگی" داشت ، روابطی که در سال 1917 به دلیل اراده آنها قطع شد. اخماتووا از ترس اینکه این امر در حرفه وی تأثیر بگذارد و به پسرش آسیب برساند ، از تماس با یکی از بستگان آمریکایی خودداری کرد. مکاتبات فقط به کمک یلیا ارنبورگ در سال 1963 برقرار شد. اما نامه های آنا به برادرش از ترس سانسور کوتاه و خشک بود. او ناراحت بود و نمی توانست درک کند که چرا خواهرش نسبت به او اینقدر سرد است.
ویکتور گورنکو واقعاً به برادرزاده اش ، لو گومیلوف نزدیک بود.مکاتبه ای بین آنها آغاز شد که پس از مرگ اخماتووا تا سالها ادامه داشت ، تا اینکه گورنکو درگذشت. در یکی از پیام ها ویکتور آندریویچ به یاد می آورد: "من 15 ساله بودم که روز بعد از تولد شما به بیمارستان جزیره واسیلیفسکی آمدم." برادر اخماتووا نوشت: "لیووا ، شما در خانواده همان خانواده ای بودید که من با والدین و مادرتان -" یک غریبه ، یک خارجی ". پدر من و پدربزرگ شما با زن دیگری زندگی می کردند ، بیوه یک دریادار ، او واقعاً به من احتیاج نداشت. و آن زن اصلاً برای دادگاه مناسب نیست و تصمیم گرفت ویکتور را به ناوگان بفرستد. در سال 1913 امتحان دادم و وارد جزیره واسیلیفسکی شدم. شما می دانید که بعد چه اتفاقی افتاد. " به س ofالات "عموی آمریکایی" (همانطور که لو لوکولایویچ او را صدا کرد) ، چرا او این همه سال حتی به ملاقات مادرش نرفت ، گومیلیف همیشه پاسخ سکوت داد.
آنا آخماتووا مجبور شد هزینه استعداد خود ، موفقیت و هدیه ای غیرمعمول را بپردازد ، و خود را به رنج کشیدن و سرنوشت عزیزانش فدا کند